به روشنی یک لبخند :)

زندگی یک آرزوی خوب است یک آرزوی خوب کنید و به برآورده شدنش ایمان داشته باشید همــین …

به روشنی یک لبخند :)

زندگی یک آرزوی خوب است یک آرزوی خوب کنید و به برآورده شدنش ایمان داشته باشید همــین …

به روشنی یک لبخند :)

اصلی وجود دارد که همه چیز
را به حرکت درمی آورد.
در کیمیاگری آن را روح جهان
می نامند.وقتی از ژرفای قلبت
چیزی را بخواهی به
روح جهان نزدیک تری.
روح جهان همواره
نیروی مثبتی است.

۱۵ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

۱۰آبان
این پست رو برای کسایی گذاشتم که فکر میکنن چون مثبت هستن به هیچ عنوان حق ناراحت شدن یا ترس ... ندارن و اگر دچار این احساسات بشن خودشونو سرزنش میکنن...


با این که تک تک ما فردی خاص هستیم ، همگی انسانیم و بنابراین هر یک از ما صورت های مختلف احساسات بشری را به طور کامل داراست. مثل ترس ، عدم اطمینان ، تردید، لذت ، شور و شوق ، امید و باور. همه در مواقع مختلف به هنگام پا گذاشتن در سفر قهرمان دچار هر یک از این احساسات میشوند ، چون موفق بودن کسی به این معنا نیست که هرگز دچار احساس ترس و تزلزل و تردید نمیشود. آن ها هم مثل تو می ترسند. آنها هم مثل تو دچار تردید میشوند. فرقش این است که افراد موفق تصمیم میگیرند با وجود این قبیل احساسات که بر وجودشان حاکم است ، به دنبال کردن رویایشان ادامه بدهند. این افراد اجازه نمی دهند ترس یا تردیدشان آن ها را از حرکت بازدارد یا مانع دستیابی به رویایشان شود.


ماه درخشان
۰۸آبان
از زمان های خیلی قدیم بند کوله پشتیم تا به تاست. خیلی قدیم و من هیچ وقت نشستم وقت بزارم این بندها رو یکی کنم تا رو شونه سمت راستم بیشتر از سمت چپی فشار نیاد .

نمیدونم چرا نمیره تو لیست کارهام. مثه خیلی کارهای دیگه که به نظرمون کوچیک میاد اذیت میشیم ولی تلاش واسه بهتر شدنش نمیکنیم. . .

ماه درخشان
۰۵آبان
اگه کتاب تجسم خلاق یا کتاب چهار اثر رو خونده باشین توش بارها ذکر شده همیشه وقتی چیزی رو میخواین بگین " این یا چیزی بهتر از این" واسمون خیلی سخته بگیم چیزی بهتر از این چون واقعا فکر میکنیم از همه چی آگاهیم و نمیتونیم از این مورد نظر دل بکنیم. 

میخوام یه تجربه شخصیمو بگم که قبلا گفتم ولی تو این وبلاگ نه:

امتحان عملی کارگاه برق داشتیم . 5 نفر 5 نفر میرفتیم داخل کارگاه از بین کاغذایی که استاد مثل قرعه کشی روش اسم مدار ها رو نوشته بود تصادفی یکی رو انتخاب میکردیم مدارشو رو کاغذ میکشیدیم اگه درست بود استاد اوکی میداد بریم مدارو ببندیم.

بین مدارها هم مدارهای آسون بود هم سخت آسوناش 16 تا سیم سختاش تا 60 تا سیمم داشت. مدار کولر رو که به نظرم از همه آسون تر بود رو یه کاغذ کوچیک تقلب نوشتم.  اول همش خدا خدا میکردم این مدار واسم بیفته آخرین لحظه گفتم نه خدایا هرمداری بهتره ، بهترین برام بیفته.

منو دوستم مینا وارد آزمایشگاه شدیم. به من مدار بستن لامپ مهتابی افتاد به مینا مدار کولر.مدارها رو که رو برگه کشیدیم استاد مدار منو تایید کرد یه تیک زد گفت برو ببندش ولی برگه دوستم مینا رو که گرفت روش یه ضربدر قرمز کشید گفت غلطه برو هفته بعد بیا واسه امتحان.

مینا دقیقا همونی مداری رو کشیده بود که من تقلب نوشته بودم اصن این صحنه رو دیدم جا خوردم داشتم واسه چیزی خدا خدا میکردم که غلط بود. مدار مهتابی من به قدری آسون بود که 6 تا سیم بیشتر نبرد آخرشم خود استاد به شوخی گفت خانوم فلانی خسته نباشی عجب شانسی داری.

به قول فلورانس خیلی وقت ها ما در حال ساخت یه خونه هستیم در حالی که لیاقتمون یه کاخه.به خدا و کائناتش اعتماد کنیم . نترسیم بگیم بهتر از این ما تموم طرح ها و نقشه های خدا رو نمیدونیم . بهش اعتماد کنیم.

ماه درخشان
۰۳آبان
نمیدونم اون ویدئو که تو یکی از پست ها قرار داده بودم دیدین یا نه!!!

تو اون ویدئو به مثبت اندیشی دعوت میکنه و یه جمله ای توش میگه که خیلی دوست دارم

سعی کنین نوارهای نقره ای در هر چیزی رو ببینین (دقیق یادم نیست جمله بندیش) اینو به ذهنتون بسپارین

تو هر اتفاقی هر پیامدی سعی کنین نوارهای نقره ایشو ببینین به خاطر اون قسمت های + شاد بشین و شکرگزار.

من و بابام یه روز به خاطر چند تا کار رفتیم بیرون . چون جاهای مختلفی میخواستیم بریم با مترو راحت تر بود. سوار اولین مترو شدیم سرپا ایستاده بودیم یه پیرمردی گرفت نشست همون وسط بعد عقب عقبی اومد که تکیه بده به دیواره مترو. یه مردی اون طرف تر بود گفت : " هان بیا عقب به زور خودتو جا کن ببین میتونی؟"

بعد با یه قیافه حق به جانبی به این پیرمرد نگاه میکرد خیلی ناراحت شدم پیرمرد هیچی نگفت مشخص بود از اون آدمهای زحمتکشه همینجوری کف مترو به حالت چمباتمه نشسته بود . تو دلم گفتم چرا آدمها با هم مهربون نیستند مگه جای تو رو تنگ کرد!!!! همون موقع که تو فکر بودم یه آقای بلند شد به بابام گفت بفرمایید شما بشینید. بابام هم به من گفت من بشینم یهو یه پسره جوونتر هم بلند شد به بابام گفت بفرمایید ما نشستیم ولی اون دوتا 5 ایستگاه اینا خودشون سرپا بودن. همون لحظه خدا بهم نشون داد آدمهای مهربونی هم هستن

همونجا سپاس گزاری کردم و اون حس خوب و احساس کردم به خاطر حس انسان دوستی ، به خاطر اینکه محبت خدا از طریق دوتا از آفریده هاش به ما منتقل شد، به خاطر اینکه نشستیم و مسیر طولانی بود باورتون نمیشه اینقدر فکر کردم یهو به خودم اومدم دیدم همین جوری نیشم بازه  

به خودم قول داده بودم به خاطر هر اتفاق خوب شکرگزاری کنم و اون حسو شدیدن احساس کنم.

خب ما حدودا اون روز 6 بار تو ایستگاه های شلوغ سوار مترو شدیم وهر بار نشستیم و من هی شکرگزاری میکردمو این حس بیشترو بیشتر میشد و همش با آدمهای خوب و مهربون برخورد داشتیم .

یعنی اون روز با کارهای زیادی که داشتیم میتونست یه روز خسته کننده باشه ولی تبدیل شده بود به یه روز رویایی . تا تجربش نکنین شاید درک نکنین چی میگم ولی اون روز واقعا معنای شکرگزاری و مثبت نگری رو فهمیدم 

اینقدر همه خوب بودن و مهربون آخرش بابام برگشت گفت مهسا نکنه ما معروف شدیم خبر نداریم

با قدرت افکارتون زندگی رو معجزه کنین دنیای خودتونو بهشت کنین فارغ از تمام اتفاق های دور و برتون شکرگزاری و مثبت نگری شما این دنیا رو زودتر بهبود میبخشه و زیبا میکنه تا نگرانی شما...

 

ماه درخشان
۰۲آبان
پریا به نظرت اون وبلاگو با این یکی کنم یا جدا جدا بنویسم ؟؟؟
ماه درخشان