به روشنی یک لبخند :)

زندگی یک آرزوی خوب است یک آرزوی خوب کنید و به برآورده شدنش ایمان داشته باشید همــین …

به روشنی یک لبخند :)

زندگی یک آرزوی خوب است یک آرزوی خوب کنید و به برآورده شدنش ایمان داشته باشید همــین …

به روشنی یک لبخند :)

اصلی وجود دارد که همه چیز
را به حرکت درمی آورد.
در کیمیاگری آن را روح جهان
می نامند.وقتی از ژرفای قلبت
چیزی را بخواهی به
روح جهان نزدیک تری.
روح جهان همواره
نیروی مثبتی است.

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درگوشی» ثبت شده است

۱۴آبان
یکی از فانتزیام صدای ویبره گوشیه موبایله . خودم هیچ وقت از ویبره استفاده نمیکنم

ولی واسم جالبه. هروقت صدای ویبره میاد خود به خود روحم شاد میشه خندم میگیره .

مخصوصا وقتی تو یه جمعی صدای ویبره میاد یکی دست میزاره رو کیفش . اون یکی رو جیبش .

عکس العملا خیلی باحاله 

  مثلا وقتی تو آزمایشگاه دانشگاه یهو میدیم زیر دستمون یه کوچولو میلرزه حاکی از لرزش یه گوشی بود و پیدا کردن گوشی مثل حل معما لذت بخش بود

یا وقتی سر کلاس درس صدای ویبره میومد یه جوری خوشحال میشدم انگار کلاس تموم شده 

امروزم یه آقای صدای ویبره از جیبش میومد صداش خیلی مسخره بود انگار گوشی تو جیبش داشت خفه میشد. 

خودمم نمیدونم چمه!!! فقط میدونم حس جالبی برام داره.

خلاصه به خاطر اختراع سیستمی به نام ویبره متشکریم.

ماه درخشان
۰۳آبان
نمیدونم اون ویدئو که تو یکی از پست ها قرار داده بودم دیدین یا نه!!!

تو اون ویدئو به مثبت اندیشی دعوت میکنه و یه جمله ای توش میگه که خیلی دوست دارم

سعی کنین نوارهای نقره ای در هر چیزی رو ببینین (دقیق یادم نیست جمله بندیش) اینو به ذهنتون بسپارین

تو هر اتفاقی هر پیامدی سعی کنین نوارهای نقره ایشو ببینین به خاطر اون قسمت های + شاد بشین و شکرگزار.

من و بابام یه روز به خاطر چند تا کار رفتیم بیرون . چون جاهای مختلفی میخواستیم بریم با مترو راحت تر بود. سوار اولین مترو شدیم سرپا ایستاده بودیم یه پیرمردی گرفت نشست همون وسط بعد عقب عقبی اومد که تکیه بده به دیواره مترو. یه مردی اون طرف تر بود گفت : " هان بیا عقب به زور خودتو جا کن ببین میتونی؟"

بعد با یه قیافه حق به جانبی به این پیرمرد نگاه میکرد خیلی ناراحت شدم پیرمرد هیچی نگفت مشخص بود از اون آدمهای زحمتکشه همینجوری کف مترو به حالت چمباتمه نشسته بود . تو دلم گفتم چرا آدمها با هم مهربون نیستند مگه جای تو رو تنگ کرد!!!! همون موقع که تو فکر بودم یه آقای بلند شد به بابام گفت بفرمایید شما بشینید. بابام هم به من گفت من بشینم یهو یه پسره جوونتر هم بلند شد به بابام گفت بفرمایید ما نشستیم ولی اون دوتا 5 ایستگاه اینا خودشون سرپا بودن. همون لحظه خدا بهم نشون داد آدمهای مهربونی هم هستن

همونجا سپاس گزاری کردم و اون حس خوب و احساس کردم به خاطر حس انسان دوستی ، به خاطر اینکه محبت خدا از طریق دوتا از آفریده هاش به ما منتقل شد، به خاطر اینکه نشستیم و مسیر طولانی بود باورتون نمیشه اینقدر فکر کردم یهو به خودم اومدم دیدم همین جوری نیشم بازه  

به خودم قول داده بودم به خاطر هر اتفاق خوب شکرگزاری کنم و اون حسو شدیدن احساس کنم.

خب ما حدودا اون روز 6 بار تو ایستگاه های شلوغ سوار مترو شدیم وهر بار نشستیم و من هی شکرگزاری میکردمو این حس بیشترو بیشتر میشد و همش با آدمهای خوب و مهربون برخورد داشتیم .

یعنی اون روز با کارهای زیادی که داشتیم میتونست یه روز خسته کننده باشه ولی تبدیل شده بود به یه روز رویایی . تا تجربش نکنین شاید درک نکنین چی میگم ولی اون روز واقعا معنای شکرگزاری و مثبت نگری رو فهمیدم 

اینقدر همه خوب بودن و مهربون آخرش بابام برگشت گفت مهسا نکنه ما معروف شدیم خبر نداریم

با قدرت افکارتون زندگی رو معجزه کنین دنیای خودتونو بهشت کنین فارغ از تمام اتفاق های دور و برتون شکرگزاری و مثبت نگری شما این دنیا رو زودتر بهبود میبخشه و زیبا میکنه تا نگرانی شما...

 

ماه درخشان
۲۷مهر
اگر به آدم بزرگ ها بگویید یک خانه قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلو پنجره هایش

غرق شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود محال است بتوانند مجسم اش کنند

باید حتما به شان گفت یه خانه یک میلیارد تومنی دیده ام تا صداشان بلند بشود که:

وای چه قشنگ!

ماه درخشان